تولد پنج سالگی پارسا
پارسای عزیزم روز ۱۷ دی تولدش بود به خاطر امتحان بابا عباس و نبود مامان جون و بابا جون قرار شد مراسم تولدش به بهمن موکول گردد. من برای اینکه روز تولدش را بیاد روزی که در اوج درد، خداوند پارسا جان را که شیرینی اش به اندازه عسل بود به ما عطا کرد را گرتمی بدارم ، شیرینی خریدم به مهد فرستادم و پارسا که خیلی سورپرایز شده شیرینی را به دوستانش تعارف کرده . او میگفت اولش همه میگفتیم تولد کی هست که ناگهان مریم جان میگه تولد پارسا جان هست و پارسا ذوق میکنه.
بعد از ظهر روز تولدش رفتم پازلش را قاب گرفتم و بعد دو تا عروسک بابا نوئل و آدم برفی گرفتم و یه کرگدن و یه حباب آرزو و بعد با مامان مانی قرار گذاشتیم و به تئاتر داروک و گربه نوازنده رفتیم . عروسکها را اونجا به بچه ها دادم و بسیار خوش گذشت. پارسا تو راه میگفت مامان همان جور که گاهی وقتها فرشته مهربانی کادو میاره الانم برام میاره. منم برای باور به دوست داشتن خدا بعنوان یه فرشته از سویش براش یه کادو گذاشتم زیر کوسن مبل. که وقتی پیدا کرد واقعا خوشحال شد.
بابا عباس وقتی از سر کار آمد کرگدن و قاب را که من گزفته بودم از تو ماشین آورد و به پارسا هدیه داد و واقعا پارسا کیف کرد. شبش گفت مامان هدیه بابا عالی بود.
بعد از ظهر روز تولدش رفتم پازلش را قاب گرفتم و بعد دو تا عروسک بابا نوئل و آدم برفی گرفتم و یه کرگدن و یه حباب آرزو و بعد با مامان مانی قرار گذاشتیم و به تئاتر داروک و گربه نوازنده رفتیم . عروسکها را اونجا به بچه ها دادم و بسیار خوش گذشت. پارسا تو راه میگفت مامان همان جور که گاهی وقتها فرشته مهربانی کادو میاره الانم برام میاره. منم برای باور به دوست داشتن خدا بعنوان یه فرشته از سویش براش یه کادو گذاشتم زیر کوسن مبل. که وقتی پیدا کرد واقعا خوشحال شد.
بابا عباس وقتی از سر کار آمد کرگدن و قاب را که من گزفته بودم از تو ماشین آورد و به پارسا هدیه داد و واقعا پارسا کیف کرد. شبش گفت مامان هدیه بابا عالی بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی