پارسا بشکوه

پارسا امروز وضو گرفتن را یاد گرفت. جالبه که برای انجام آن استرس داشت . ولی هر لحظه احساس میکنم بزرگتر میشه و دانشش افزون ...

سلام و صد سلام . امروز اول آذر ماه سال ۹۹ هست و تقریبا یکسال است همگی درگیر کرونا هستیم . ولی خارج از این مبحث و دغدغه ها، پارسا در این روزها که به صورت آن لاین دوم دبستان را سپری میکنه منتظر برگشت مامان جون و بابا جون از کانادا هست و به دنیا آمدن برادر کوچکش. امروز که اولین روز آذر هست باران شدیدی می آید و هوا بسیار لطیف و سرد است ولی لذت بخش. پارسا به خاطر به روز رسانی سایت مدرسه امروز کلاس نداشته و منم ماندم منزل و او از این موقعیت استفاده میکنه ...

پارسا هنگام انجام تکالیف منزل و در انتظار برادر کوچکش...

با توجه به تعطیلی یک هفته ای مدارس برای کرونا من در خانه ماندم و پارسا آن لاین در کلاسها شرکت میکرد. گاهی اوقات هم حوصله اش سر میرفت و خوش تیپ میکرد تا عکس بندازه...

با توجه به اینکه پارک ها بسیار شلوغه و امکان تفریح پارسا نیست به ترمینال آرژانتین رفتیم تا پارسا دوچرخه سواری کنه....

علی رغم وجود ویروس کرونا لیکن پارسا با حفظ پروتوکل های بهداشتی و به خاطر کار من و اینکه حاضر نیست دیگه به خانه دیگران برود به مدرسه می رود ....

با توجه به مشکل کرونا قرار شد بچه ها بصورت مجازی در دو گروه صبح و عصر مشغول بشوند و به همین ترتیب بصورت موقت مقرر شد یه سری بصورت حضوری عصر در کلاسها شرکت کنند. پارسا در کلاس دوم حضوری در حیاط مدرسه ...

مدتها بود که به خاطر کرونا به کافه نرفته بودیم ولی چون روز سه شنبه ۱۱ شهریور ۹۹ در محل کار عصبی شدم و خسته بودم با پارسا تصمیم گرفتیم به کافی شاب برویم که با بابا عباس هماهنگ کردیم ...

این روزها که کرونا زندگی همه را مختل کرده ما هم مستثنی نبوده و پارسا به خاطر عدم وجود مدرسه و کلاس و مهد و مامان جون و بابا جون هر روز یه جا هست. البته بیشتر خانه مامان بزرگ که ظهر ها طاقتش تمام میشه و به عموش میگه برسوندش محل کار من. به هر حال بعد از مدتها ماشین پیش عباس بود و ما سه تایی (پارسا و مامان و پرهام تو دلی) پیاده از داخل پارک به خانه رفتیم. ...

پارسا جان تا چند ماه دیگه صاحب برادر کوچولو میشه. امروز داریم وسایل اَضافی اتاقش را جمع میکنیم تا بتونیم وسایل بچه را بچینیم ...