پارسا بشكوهپارسا بشكوه، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

پارسا بشکوه

اولین عید پارسا

1392/1/8 12:54
نویسنده : مامان و بابا
335 بازدید
اشتراک گذاری

بوی عید امسال برای من و همسرم بوی دیگری داشت بویی از جنس هوای پاک بویی که شاید آن زمان که بدنیا آمدیم استشمام کردیم آسمان امسال چه زیبا بود آبی تر از گذشته . گلهای بهار ی امسال رنگ دیگری داشتند رنگی از جنس خدا . شکوفه های بهاری برای ما امسال تاجي از  خوشبختي به ارمغان آورده بودند او امسال با ما همراه شد مسافر كوچك خوشبختي  اولين مسافرتش را در اولين بهار عمرش با ياد ايزد منان آغاز كرد شهر پر بود از عطر اقاقيا هنوز قدمهايش ياراي راه رفتن در چمن زار زندگي را نداشت اما بازوان پر قدرت زاينده ،  فرشي از زندگي را براي اين كوچك بزرگ بر گستره زمان گسترانيده بود . 

سفرش از شمال آغاز شد سبز مانند خودش سبز مانند سيسمونيش سبز مانند لباسش سبز مانند دلش سبز مانند دلم ، آه دلم هواي تازه ميخواهد خدا را شكر که سبزيه وجودش سبزم كرد در اين سياه بازار زندگي ،  خانه دلمان پر شور شد از اين همه پرستش ، خدا را سپاس كه گرمي بخشيد زندگيمان .  مادرش نگاه ميكند با ستايش .  پدرش ميراند در جاده تا برسند شادمان به خانه عشق راستي خانه دوست كجاست ؟؟؟؟؟

روز اول ، سال اول ، ما ديگر يك خانواده شده بودیم  پدر ، مادر ،  فرزند ،  زيباترين كلمات تاريخ براي من و مادرش امسال سال ديگري بود تا كنون تجربه نكرده بوديم اما دلچسب بود مسافرت ما روز اول سال 92 به مقصد شمال آغاز شد خانواده سبز  بشكوه  به همراه خاله سميرا و دایی میثم به همراه بابا جون و مامان جون صبح ساعت 5.30 به مقصد رشت خانه خاله مادر آقا پارسا .

خيلي خوش گذشت ما سه روز آنجا بوديم پارساي بابا اين چند روز كلي كيف كرد البته كمي لوس شده بود اما روي هم رفته خيلي اذيت نكرد به قول خودمون آبرو داري كرد تو اين سفر انرژي مثبت به همه داد . يه مقدار كوچولو آب و هوا روش اثر گذاشت بود بنده خدا شكمش بد كار ميكرد كمي قرقر ميكرد اما  خوشبختانه پزشك و متخصص توي اين خانواده زياده ماشالله هركسي يه نسخه مي پيچيد يكي ميگفت سرديش كرده . يكي ميگفت قلنج كرده . يكي ميگفت بغلي شده . يكي ميگقت چشم خرده براش تخم مرغ بشكنيم اسفند دود كنيم . خلاصه بعضي وقتها بين علما اختلاف نظر به وجود می آمدم شرط بندي ميكردن . البته اينها همه شوخي بود همه اينها از محبت بود  روي هم رفته با همه شيرينهاش و تلخيهاس خوش گذشت روز پنجم عيد حركت كردين به سمت تهران براي اولين بار تجربه خوبي بود براي پارسا قند عسل ..................

راستی تا یادم نرفته گویا اون چیزی که ما فکر میکردیم دندان تو دهن پارسا دندان نبود بعدأ بهتون میگم بزارین مطمئن بشم میگم

در ضمن آقا پارسا شب ٦  عید شروع کرده با دهنش یکسری سرو صداهایی در میاره  که نگو زبونش رو میده زیر لبش شروع میکنه به سوت زدن و خوندن یعنی باور نمیکنین زیبا ترین موسیقی که تو عمرتون شنیدین میگین نه گوش بدین بهم خبر بدین حافظ خدا........................ 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)