گریه پارسا و دلداری هیراد
امروز پارسا گفت مامان من را از این مهد نبر و اگه خواستی ببری با هیراد ببر. گفتم چرا؟ گفت هیراد خیلی من را دوست داره و دوست خوبیه. وقتی مربی مهد من را دعوا کرد و من بغض کردم و نشستم رو صندلیم و یه کم گریه ام گرفت هیراد امد پیشم و من را ناز کرد و یه عالم من را نوازش کرد و بعدش رفت برام دستمال آورد ولی هیچکس دیگه کاری نکرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی