سلام امروز ۱۴ تیر ۹۶ در اداره هستم و دلم برای تو تنگ شده. پارسا جان امروز با شما حرف میزنم شاید برات جالب باشه ولی احساس میکنم میتونم گاهی دلنوشته هام را برات تو سایتت بزارم شاید روزی خودت بخونی و برات جالب باشه. شاید گاهی اوقات با خودت بگی کاش میدونستم در سالهای کودکی مامانم که من را می گذاشت در مهد چه حسی داشت. امروز ۴ امین روز هست که کوثر کوچولو (دختر عمو) را گذاشتند مهد و من و عمه معصومه دایما به عمو سفارش میکنیم تا چگونه کوثر جان با مهد کنار بیاد. من در تمام لحظات یاد حس خودم و نه ماهگی شما هستم وقتی داشتی به مهد میرفتی. تا چند روز اول وقتی شما را میگذاشتم در مهد خودم تا اداره گریه میکردم و اگه در اداره کسی سراغت را میگرفت دوباره میزدم ...